بزرگترین حکمت
روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد
! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »

استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.

استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.

او که از کار استاد عصبانی شده بود،با اعتراض گفت:
«استاد
! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید»

استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:
«فرزندم
! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.

هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی،معنی حکمت را هم می فهمی
!»

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستانک ، ،

تاريخ : یک شنبه 6 مرداد 1392 | 16:33 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |
.: Weblog Themes By mohamadreza :.